Tuesday, July 26, 2016

لبخند طوطی (بخش سوم)



بشکرانه همگانی شدن کامپیوتر یک دستگاه کامپیوتر با مونیتور و کیبورد مربوطه که در اثر نزول مداوم و مستمر دودهء معلق در هوا از سفیدی برنگ فیلی یکدستی گراییده بود، روی میزی پایین تر از پرده ای قرار داشت. وقتی اولین اسلاید روی پرده آمد معلوم شد که برنامه پاور پوینت بخدمت گرفته شده است. اسلاید روی پرده آمده چند فیل نر قوی هیکل را نشان میداد که با عاجهای سه ربع دایره از درون چشمهایی تنگ به بیننده نگاه میکردند. سکوت پر هیاهوی بر جو سالن سایه افکنده بود. نفسها در سینه ها حبس شده بود. حال آقای دکتر آبخشونی سکوت را شکستند و آمرانه پرسیدند: <حالا بوگوین از دیدن این اسلاید چی چی بفکرتون می رسد؟>سؤالی بود سهل اما ممتنع. آقای دکتر مانند حراج چی ها با حرکات دست و پا و سر و  کشیدن گردن به حاضرین حالی کردند که مشغول نگاه کردن برای یافتن داوطلب هستند. همه سرها را براست و چپ چرخاندند تا ببیند از خودشان باهوش تر کیست، ولی کسی جواب نداد. اینک خانمی که همه بخاطر خوردن یک قطعه شیرنی در یافته بودند که در دوره دکترا قبول شده است و از آن لحطه تفرعنی خاص بایشان دست داده و انگار همه عالم بایشان مدیون شده بود و هر هفته در جمع عصاتید از حجم کار تحصیلی دوره داد سخن میداد، بخصوص تلمذ یافتن از محضر پر برکت آقای دکتر آبخشونی با صدایی مردانه  گفت: «ما» که گل از گل آقای دکتر شکفته شد و فرمودند: <هزار و صد رحمت به اون شیر پاکی که خوردین. البته سوء تعبیر نشد. منظورم شیر پاستور ریزه  پاک نیس. منظورم شیریست که آدم از نک پ ...> ولی ناگهان  زبان خود را گاز گرفتند و از ادامه توصیف دست کشیدند. خیلی ها از این سرعت انتقال پاسخ دهنده دچار حیرت شدند، ولی بعضی ها از سرزنش خود دست برداشتند و دلیل آوردند که آقای دکتر این اسلاید را سر کلاس دوره دکترا مرتب نشان میدهند و این خانم بهمین علت توانسته است حاضر جواب باشد. این پچ و پچ ها  بگوش خانم «دکتر بعد از این» رسید و قویاً بر آشفته شدند. اسلاید بعدی عکس یک طوطی را نشان میداد که منقاری بسیار درشت داشت، آنقدر که نوک فوقانی اش تا روی سینه میرسید.  مجدداً از حاضرین خواسته شد تا بگویند عکس آنهارا بیاد چه می اندازد. خانم «دکتر بعد از این» با جابجا کردن پر مانتو مراتب خشم خود را نشان داد و دندان روی جگر گذاشت تا دیگری داوطلب شود ولی دیار البشری جواب نداد و خانم «دکتر بعد ازاین» و متخصص در موقعیت شناسی  بشدت با خود کلنجار رفت اما وقتی موقعیت طلایی خوشنودی آفرین آقای دکتر را احساس کرد دل بدریا زد و گفت: «لبخند»! در این هنگام بود که آقای دکتر زیرکانه دریافتند که ای دل غافل این هوشمند حاضر جواب دانشجوی دوره دکترا است و معرف خاص و عام و ابداً صلاح نیست که مورد  حمد و ثنا  قرار گیرد. حال آقای دکتر کوشیدند تا اسلاید بعدی را بروی پرده بیاورند اما نشد. چندین بار با عصبانیت کیبورد حرف نشنو را مورد ضرب و شتم قرار دادند اما دستگاه مثل حمار بگل مانده عاطل و باطل ماند. حال فریاد بر آوردند: کومک کومک. آقا کوجاین. کسی از راهرو آمد و با فشردن دکمهء  اسکیپ اشکال را برطرف کرد اما اسلاید قبلی که طوطی بود دو باره آمد. حاضرین فرصت یافتند تا یکبار دیگر به عکس طوطی شکر شکن نگاه کنند. اگر به لب و لوچهء آویزان  آنها خوب نگاه میکردی نشان نا امیدی را در چهره ها می دیدی، زیرا کسی نتوانست بین نک  مدور طوطی و لبخند کوچکترین وجه تشابهی پیدا کند.بهر حال اسلاید سوم چند بچه را نشان میداد که جلوی دوربین صف کشیده بودند. آقای دکتر نومیدانه سؤال همیشگی را مطرح کردند.  همه دیدند که خانم دکتر بعد از این کاغذ کوچک مچاله شده را  یواشکی به پشت سری خود داد و او هم با صدای بلند گفت: «بیکارند». آقای دکتر آبخشونی لیخندی بفراخی پل خواجو بلب آوردند و برایشان مسجل شد که اسلاید ها واقعاً علمی و بر پایه روانشناسی نوین تنظیم شده است. اسلاید بعدی همان بچه ها را نشان میداد ولی یکی از بچه ها خوابیده بود. وقتی آقای دکتر دست از سر جمعیت کشیدند و  گفتند: <بعد از استخدام و حین کار> حاضرین خیلی خیلی خندیدند. خوشبختانه اسلاید های بعدی بصورت متن در آمد، اما بازهم لازم به تشریک مساعی بود تا جاهای خالی پر شود. در نتیجه حاضرین مستآصل شده بارها بدرهای خروجی هجوم بردند ولی نومیدانه بصندلی خود باز گشتندو غر و لند کنان گفتند: <شده سینما رکس آبادان.>در این هنگام آقای فوق فوق فوق دکترا با چوب دستی خود به سه نقطه به نشانه خالی بودن متن اشاره کردند و پرسیدند: <برای تکمیل این جای خالی چی باس گذاشت؟> که یک نفر که ظاهراً دستش را از روی ترس روی دهان گذاشته بود گفت:  <چرند میگه؟> آقای دکتر فریادی شادی سر دادند و گفتند: <مرحبا صد مرحبا. شوما هم شیر پاک خوردین.  آفرین بشما. درست گفتین .جوابش جــــــرنده (کلمات مختوم به آی ان جی) در اینجا آقای دکتر احساس کرد که جمعیت حاضر در آمفی تئاتر خسته بنظر میرسد بهمین جهت و شاید بتجربه دریافته بود که وقتی مرتب سؤال مشکل از کلاس کردی و محصلان نومید شدند این کار نتایج خوبی ندارد.  پس لازم دیدند که آبی روی این آتش بباشند که بهترین راه حل در این قبیل مجامع یکبار مصرف اینست که برای رعایت نوبت هم که شده گوینده یا سخنران  خود را بجای دیگران بباد تمسخر بگیرد. پس از مقدمه ای که هدفش ایجاد زمینه بود مراتب عزت و اعتبار ناشی از تدریس در دوره دکترای زبان را در اذهان حاضرین کاشتند و سپس داخل مرحله <تضاد ضاحکه> شدند و گفتند:  <اما تو خونه ما هیچ کاره ایم. خانم منو باندازه یه سر سوزن هم دکتر قبول ندارن (خنده حضار). وقتی ما نشسته ایم و داریم کانال سه رو تماشا میکنیم (دنباله دارد)

Tuesday, July 12, 2016

لبخند طوطی (بخش دوم)



بالا خره وقتی همه صندلی ها سالن اشغال شد، مولای دانشجویان پشت میکروفن رفت و اول چندین بار بشدت داخل گرز میکروفن بگونه ای ممتد فوت کرد. بعد تلنگر های هندوانه سنج محکمی ماهرانه بر آن وارد آورد که نتیجه مشخص شدن عدم کار کرد میکروفن و بلند گو های چند مگاواتی بود. وقتی مولا با حرکات چشم و ابرو و لب و لوچهء آویزان عدم رضایت خود را اعلام نمود، یکی بکمک آمد و دکمه بلند گو را روی«on» گذاشت. مولا خجلت زده از فقدان اطلاعات فنی و برای جبران مافات و بعبارتی از رو نرفتن،  مجدا با فوت ممتد داخل گرز میکروفن دمید که اینکار موجب گردید تا صدایی همانند صوت قطارهای دیگ بخار عهد عتیق ناگهان در سالن قلیل المنفذ بپیچید و پرده های صماخ حضار همانند پرده های لق و آویران کلاسها از جا کننده شود. پس از عرض سلام بکل صاحبان شوکت و اقتدار و ضامن منصب و افتخار غایب و نه حاضر در جلسه، چنین آغاز به سخن فرمودند: < خواهران و برادران دانشجوی مکرمه و مکرم و عصاتید (اساتید) «هیبت»  (هیات)علمی و حق التدریسی (حق التضعیفی) بترتیب علیک السلام (با اشاره به صفوف نسوان) و سلام علیکم (با اشاره بصفوف ذکوران ) . امروز چه روز پر برکتی است. واقعاً به به، به به.  نمی دانم آفتاب عالمتاب از کجا سر در آورده. چونکه امروز جناب فوق فوق فوق دکترا، فخر فرهیختگان زمین و زمان و انس و جن، عمود بر افراشته علم و دانش سماوات و الارض، ملک العصاتید از بدو خلقت تا زلزله اخیر سونامی، قبول زحمت فرموده اند و منت به سر ما گذاشتند و قدم رنجه کردند و پا روی مردمک آب مروارید آورده ما گذاشتند و باین دانشگاه و دانشگاهیان شرف عزت و افتخار دادند. گرچه لازم نیست  که این فرهیخته بی  نظیر و مانند و اظهر من الشمس را  معرفی کنیم اما میخواستم تقاضا کنم همه با هم با کف زدن محکم از آقای دکتر «آبخشونی» استدعا کنید تا تشریف فرما بشوند.>حال خود با مفاصل شدیداً آرتروزی محکم مشغول کف زدن دردناک شدند و با بلند کردن دست بقیه را به کف زدن تشویق کردند و گاهی عدم رضایت خود را از ضعف کف زدن با چشم غره اعلام داشتند تا آقای دکتر  آبخشونی پشت میکروفن قرار گرفتند. آقای دکتر فخر زمان و زبان و ملک الالسنه ممالک ماوراء بحار الغربیه چنین آغاز به سخن فرمودند:

In the name of God, the merciful, the beneficent.
My name is DOCTOR  Javad Abakhshooni. Very very escuse me because of my teek (thick) Isfahanian peronounciation. Dis is my big peroblem. What can I do? Behind my head, ( behind my back), some hand throw me. (make fun of me.) For dis reason, I perefer espeak Farsi in the My PhD, class. As a matter of fact, Isfahani dialect is very sweet. It is more sweet, if the espeaker is voman. Especially, if she vears a chador-namaz. Anyvay, wit your permission, I am going to espeak Farsi ,aldough you are estudent of Engilish language.

(دنباله دارد)

Saturday, July 9, 2016

لبخند طوطی (بخش ششم)



یو فیلد. از کوره در رفتم و داد کشیدیم و داد کشیدم:


I am deriving 32 year. I derive in Tehran, you knowYou cannot derive in Tehran. I tie condition, (I bet), You cannot. You do not accept, (pass) me here? If you derive in Tehran, then you are man

(خنده حاضرین) حال روی اسلاید اسم  جان لاک فیلسوف بریتانیایی برای وجه دادن به موضوع کلازهای قیدی دوره راهنمای بچشم میخورد، اما در اسلاید حرف آخر لاک به لاتین از قلم افتاده بود. وقتی موضوع کلاز های قیدی را بکمک فلسفه من در آوردی خود مطرود اعلام کردند احساس نمودند که حضار نیاز به مزاح  مجددی دارند: <یه رو تو دفتر دانشگاه پشت میز «خاتم کاری سه در چهار» مون به پشتی صندلی «چرمی خیلی بلندش»  تکیه داده بودیم و روی جلد مجله های تایم و نیوز ویک که برای دوره دکتری (بر وزن مشتری) از طرف دانشگاه  آبونه شده بودیم نگاه میکردیم که منشیمون داخل شد و اجازه خواست که یه ارباب روجعو برفسن تو. البتن توضیح داد که متقاضی ناشرند. گفتیم:< باشد بیان تو.> ناشره اومد  تو و خلاصش گفت: <آقای دکتر یه کتاب داریم که میخواستیم شما ترجمه بفرمایید و حق الترجمه اش هم 200 هزار تومانه که نقداً پرداخت میشه.> قند تو دلمون آب شد. میدونسم که حج خانم خیلی خوشحال میشن. داشتم فکر میکردم: <که این امتیاز ترجمه رو به کدوم دانشجوی دوره دکتری ( بر وزن مشتری) بدم. در جا طرفو پیدا کردم.  همون خواهری که ردیف جلو روبرو تریبون با شلوار جین چسبون  می شینن و ما لب تر نکرده مرتب تصدیق میکنن. البتن بجای پروژه های «ان و انت» جفتمون یعرفون.> کتابو گرفتیم. یه هفته دس ما بود و یه نگاه اجمالی به اندیکس کتاب انداختیم  و دیدیم اصلن صرف نمی کنه، چونکه تو  اندیکس کتاب دو سه بار کلمه اسراییل اومده بود.  وقتی به ناشره خبر دادیم که اگه قبول کنین که اسم ما روی جلدش نباشه اشکالی ندارد که ناشره در جواب گفت:< آقای دکتر ما بامید اسم شما روی جلد کتاب و اجباری کردن کتاب سرکلاس های دانشگاها هسیم. اگه نه کو کتاب خون. یکیشم فروش نمیره.> خلاصش اینکه علیرغم میل باطنی مجبور شدیم کتابو پس بدیم تا از مزایای مادام العمر  محروم نشیم. چهره آقای دکتر از کندی گذر زمان بشدت گرفته بود.  چون نمایش این اسلاید ها در دوره  دکتری (بروزن مشتری) با کف زدن های ممتد روبرو شده بود، آقای دکتر امر برایشان مشتبه شده بود که حتماً مورد استقبال این دانشجویان خیلی خیلی پایین تر هم قرار خواهد گرفت ولی عصبانی بودند که چرا حاضرین آنطور که باید و شاید مثل دوره دکترا استقبال نمی کنند و ایشان مرتب مجبور شده اند خود را مسخره کنند تا وقت بگذرد. بهمین جهت دوباره بی اختیار دچار « obsession »شدند و مشغول کشیدن و رها کردن لبه ژاکت. در این هنگام آقای دکتر حکیمانه با اشاره به اسلایدی فرمودند : <توی دنیا چیزی باسم رنگ وجود ندارد. همش خیالس. اگه رنگ وجود داره پس چرا تو تاریکی دیده نمیشد. در این لحظات انسان بی اختیار بیاد«نوام چامسکی»  و «سندروم» او در این منطقه می افتاد. آثار  خستگی و درماندگی در چهره ها ظاهر شد. آقای دکتر دست تو چنته کردند و داستانی را در آوردند که مسلماً لبه تیغ استهزا و تمسخرش بطرف خودشان بود تا بدینوسیله عقربه بگل مانده ساعت را به آخر برسانند تا چک 300  هزار تومانی بابت یکساعت سخنرانی ارزشمند بدست انداز نیفتد.داستانی که مطرح کردند مقدمه ای داشت که ناخواسته بر ملا کننده خانه ای بود که ایشان در آن پرورش یافته بود. خانه ای تؤام با استبداد شدید و پدری یک دنده که به پسرش اجازه نشستن نمی داده است و پسر باید برای صحبت کردن با پدر بسیار مقدمه چینی می کرده است و یا حرف خود را از فاصله ای دور مطرح  می نموده  تا در امان باشد از  سیلی آبدار یا عصای چوب ارژن یا لنگه کفش. بهر حال داستان مطرح شده داستانی بود همانند اکثر قصص بنا شده بر پایه های بی اساس و بی منطق و مبتذل و عامیانه در مورد عشق که والد گرامیشان با توسل به لکلک و لانه و تخم و روی تخم خوابیدن و سوخته شدن مرغ مادر در آتش برای اثبات عشق مطلق بیان کردند و بدین ترتیب سخنرانی بانتها رسید و در ها مقفوله گشایش یافت و دانشجویان بدر ها و فضای باز یورش بردند و چک حق الزحمه با عزت و احترام تمام داخل سینی خدمت  آقای دکتر جواد آبخشونی مستعار علیه تقدیم شد. پایان     

لبخند طوطی (بخش پنجم)


داد میزنن>:<او هی با شمامسا. اینجور نشینین و  با تلویزیون کیف کنین ها. پاشین یخده کومک کنین. سر این فرشو بگیرین تا بچرخونیم.>  گفتم:<خانم جان چه فرق میکنه سرش اینور باشد یا اونور. (خنده شدید حضار)  خانم عصبانی شد ند و داد زدند>: <اینجا که کلاس دوره دکترا نیس که کسی جرأت نکند روی حرف شما حرف بزند. فرش اولندش خواب دارد برا جاروب کردن... > گفتم: <خوب خواب داشته باشد. این جمله شما منطق ندارد. ما تو دوره دکتری (بر وزن مشتری) به اینجو ر جمله ها میگیم ...> خانم: <چند بار بشتون بگم اینجا کلاس نیس. شوما که اجازه نمیدیدن آدم حرف بزند. داشتم میگفتم که فرش هم خواب دارد و هم پا خور. وقتی شما هی پاتونا بکشین روی این تیکه که دم راهرو اس، حاشیه فرش سابیده میشد. خورده میشد. چرک میشد. نخ نما میشد. انوقتش یکی میاد تو خونه و ابروی این دختره از بیست گذشته میرد. شوما با این دکتر دکترای که بخودتون بستین و هرکه حرف میزند از حرف زدنش ایراد میگیرین که یه آدم بازاری بدرد بخور از دور و پر این خونه رد نمی شد. این حرفا که برا فاطمه تومون نی میشد.  این دختره بد بخت شدس. از همه بدتر هیکلش هم بشما رفته: لاغر و باریک و سیاه سوخته و غاز غلنگ.>کلاس با خنده های مستمر و قهقه رفع خستگی کرد. در این هنگام آقای دکتر موضوع مکرر و خارج از حوصله جملات  قیدی را تحت عنوان کریتبکال تینکینگ (البته با تلفظ خاص خودشان و اضافه کردن چند سیلاب نا هنجار مزید فیه!)  که ترجمه فرمودند یعنی:« نقادانه فکر کردن». پس از چند دقیقه  حوصله حاضرین دو باره سر رفت. آقای دکتر وقتی احساس کردند که حضار وضع خوبی ندارند، در خلال صحبت ناراحتی خود را بی اختیار اعلام میکردند یعنی لبه ژاکت سمت راست و پایین خو د را بدون اینکه اشکالی داشته باشد مرتب میگرفتند و پایین می کشیدند و بعد مثل تیرکمان رها میکردند. هر کس حواسش به این وسواس میرفت پس از چند دقیقه آن قدر دل ضعفه و دل غشه باو دست میداد که میخواست برخیزد و دست راست آقای دکتر را با طناب وبال گردن کند.بهر حال اشاره به جملات قیدی علت و معلول دوره راهنمایی موجب عذاب جمعیت شد و اقای دکتر مجبور شدند موصوع شخصی و خانوادگی دیگری را مطرح کنند مانند بردن ظرف زباله و لزوم آب برگرداندن سطل و غیره که همگی موجب تسکین خاطر حاضرین میشد.  در جای گفتند:<رفته بودیم امریکا. البتن نه برای دوره دکتری (بر وزن مشتری) برای سفر مطالعاتی. بکله مون زد که حالا که تا اینجا اومدیم  مثل سابق چند تا مدرک در جا مثل لیسانس و فوق لیسانس و دکترا با هم بسونیم، چونکه این امریکایا دست بمدرک دادنشون به خارجیای که لازم دارن خوبس، با خودمون گفتیم: چی باشد. هر چه فکر کردیم چی بسونیم ،دیدیم هیچی بیتر از گواهینامه رانندگی نیس. البته تو امتحان کتبی با سه غلط قبول شدیم. (خنده حضار). نوبت بامتحان شهر رسید. سه بار پشت سرهم رد شدیم. (خنده حضار). دفعه سوم که پلیسه گفتند (دنباله دارد)

Thursday, July 7, 2016

لبخند طوطی (بخش اول)




   
قریب به پانصد دانشجو ی خواهر و برادر رشته های مختلف زبان انگلیسی، بستنی چوبی بدست و موبایل دوربین دار  بگردن با لیس و وا لیس و هر و کر، بامر بلندگوی گوشخراش از در ساختمان اشکوبات ثلاثه خارج  و در مسیر محصور براه افتادند تا بقول بلندگو ها برای استماع و برخورداری از بیاناتی ارزنده و بی نظیر به سالن سخنرانی بروند. عصاتید (منظور استاد)  هم مقررشد ضمن حرکت در حاشیه، مراقبت نمایند تا دانشجویی بین راه قاچاق نشود. بدین ترتیب کلیه کلاس های معمولاً نیمه تعطیل رسماً تمام تعطیل شد و همه بطرف سالن سخنرانی هدایت شدند. محض احتیاط قبلاً طرفین مسیر بخصوص در تقاطع های که بناچار فاقد خندق های عمیق حاشیه مسیر بود بمراقبینی مرکب ازکارکنان شرکت توقیف الحکمت یا بعبارتی نظافتچی طرف قرار داد دانشگاه که مجهز بجارو های دسته بلند بودند سپرده شده بود. البته برای رعایت کرامت دانشجویان محترم و محترمه و عصاتید فرهیخته به نظافت چی ها گفته شده بود  تا ته چوبین جارو ها را بر زمین کاشته و  سر ضخیم الالیاف ساب رفته آنها را بطرف آسمان بگیرند تاکسی بفکر فرار نیفتد. اما در یک زاویه کور دانشجوی نرینه ای خام اندیشی کرد و  خواست بمصداق ماهی دوم حکایت سه ماهی در آبگیری بودندی خود را از مهلکه نجات دهند. البته آنان که در شمار ماهی اول بشمار می آمدند و در نتیجه حزمی داشتند و بارها دستبرد زمانه جافی و شوخ طبعی سپهر غدار را دیده بودند، بر بساط خرد و تجربت ثابت قدم شدند و سبک خود را در توالت های ساختمان پنهان کردند تا همه از در بیرون شدند و سپس برفور به ببرون محوطه دارالعلم شتافتد تا با اولین کرایه یا «می نی موس» راه نجات را پیش گیرنداما آنکه در زمره ماهی نوع دوم بودی یعنی همین دانشجوی خام اندیش چون تحرزی داشتی و از پیرایه خرد خیلی باطل نبودی با خود گفت غفلت کردم و بمن گیر دادند و فرجام کار غافلان چنین باشد و اکنون وقت حیلت است. بهمین جهت با تظاهر به اینکه «کانگرو» می باشد شروع کرد به ورجه ورجه کردن، ولی چنگال ستم پیشه فلک غدار بر خلاف داستان معروف مانع شد: بدین ترتیب که نظافتچی همچون شمشیر بازان سبک اسلحه خرچنگ وار  بجانبش خز ید و با دسته جارو راه را بر آن یاوه اندیش بست. حال اگر دانشجو خواستی از روی دسته بلند جارو پریدی یا از زیر آن بخزیدی، جارو بهمین قیاس بالا یا پایین شدی. از دیدن این صحنه دختران قویاً بفکر فرورفتی و سخت عاقبت کار اندیشیدی و عطای این گونه فرار را به لقایش بخشیدیی. الاحتمال فی الاحتمالات اینکه شاید مردک هنوز از«دوپینگ» شبانه مخمور بودی و ارتفاعات را قصیر و ژرفا را قلیل پنداشتی، در نتیجه جارو میان دوشاخش گیر کردی. در این هنگام نیزه باز قهار با یک حرکت ماهرانه ته دسته جارو را روی زمین کاشتی و با قبضه کردن میان دستهء جارو بطرفه العینی بزیر دسته جارو چرخیدی و  متخاطی سوار بر جارو را میان زمین و آسمان معلق نگهداشتی و بی درنگ متخاطی را بسان فیلم «هاری پاتر» بر شانه نهادی و متقاصر در حالیکه با دو دست الیاف جارو را گرفته بودی و گیسوان بافته اش در اثر سرعت حرکت افشان شده بودی بحرکت در آمدی. در اندک زمانی حامل دانشجو را مقابل مولای خود بر زمین افکندی. بیچاره در نومیدی ناله همی کردی و  این شعر بر لب  همی راندی:ان لم اکن راکب المواشی *** اسعی لکم حامل الغواشی … (دنباله دارد) عناوین: لبخند طوطی (بخش دوم) الی بخش ششم