مثلی است
ایتالیایی که میگوید:<مترجم خائن است>. اما هر آنچه در
اطراف ماست همگی مرهون زحمات مترجم می باشد. آنهاییکه متون فیریک و شیمی و ریاضی و
پرشکی و غیره را ترجمه کرده اند، خدمتی بزرگ انجام داده اند. در واقع خدمت مترجم به
بشریت «لا تعد و لا تحصی» است بویژه در سرزمین های عقب افتاده و
مستعمراتی که میخ و سیخ خود را باید از بلاد دیگر وارد کنند. اما مترجم را چگونه
میتوان یافت؟ بشنویم از زبان یکی که 50 سال پیش مترجم نامیده شد. صحنه: اتاق بزرگی که مترجم ها می نشستند تا یکی امریکایی بیاید و مترجمی را برای کار با خود ببرد.
<خدا مدونه
چند روز مو اینجا نشسوم تابلکه یگ امریکایی بیاد و مانا «بلند کنه» اما هوشکی
محل سگ هم بما نداشت. دیه وخت داشت منقضی میشد و هرکی انتخاب نمی شد «عورذ شا» میخاسن و با
«تیپا» بیرونش میکردن. وختی یک امریکایی اومد و مویا انتخاب کرد،خدا مودونه چوجور از جا پریدوم. امریکایه دو
سه برابر مو قد و وزن داشت. وختی به جیب رسیدیم. در را واز کرد و راننده صندلی
سرنشینو جعم کرد و مو مث«پودل» پریدوم روی صندلی عقب جیپ. امریکاییه از
اونای بود که یک سیگار بلگ همیشه توی دهنش بود و مرتب پک میزد و باندازه گلخن حموم
های خودمون دود ول میکرد. رسیدیم راه آهن مشد (مشهد). او جلو راه میرفت و مو دنبالش میدویدوم.
آقانی که شما باشی، رفت و رفت و رفت. از روی ریل های راه آهن هم رد شدیم و رسیدم یه
یک محوطه ای که صوندوق های خیلی خیلی بزرگی چینده بودند. وایساد. مویوم
وایسادوم. سیگار بلگش توی دهنش بود و بقدر یک ربع ساعت حرف زد. توی این یک ربع که
برییه مو قرنی گذشت مو داشتوم با خودوم حرف میزدوم و به بدختی خودوم وبیکار شدن و
پیش کس و کار خود سرافکنده شدن و از نون شب محروم شدن فکر میکردوم. گومونوم دقیقه
14 بود که سیگار بلگ نحسشا در آورد و گفت: «یستردی» یعنی دیروز
و درباره سیگار بلگ زحرماریشا هشت توی دهن گل و گشادش اما دییه لال مونی گرفت. تو
این مدت که حرف میزد باید می بودی و میددی که ایی مأمور راه آهن چوجور به این
امریکاییه نگاه میکرد: مث مجنون که به لیلی نگاه کنه. هی مرتب سرشا بمعنی اینکه می
فهمم تکون میاد. آی لجوم گرفته بود. میخاسوم دو بامبی بکوبوم توی سرش و بوگوم <آخه کره خر تو
از حرف های این چی می فهمی که مرتب سرتا تکون میدی >. حالا امریکاییه
بمو اشاره کرد که جون بکن ترجمه کن. کی میگه یک ثانیه یک شصوم دقیقه است. گاهی
وختا یک ثانیه یک میلیون سال طول میکشه. مونده بودوم چی بگوم. رو به کارمند راه
آهن کردم و گفتم: دیروز چی شده. کارمند راه آهن خیلی خر بود. موتونست حال مویا جا
بیاره و یک پول سیاهوم کنه. اما مردی کرد و گفت: <مستر دیروز تشتیف آوردن و
سراغ یک «کانکسیو» گرفتن که نیومده بود >. راسشا بخی مو اونروز یاد گرفتم که
ایی صوندوق های گنده گنده اسمشون «کانکس» هست. وختی حرف میزد با دست یک صوندوق
سیاهی نا نشون داد که با خط سفید درشت یک عددی روش نوشته بود. آمریکاییه به راه
آهنیه «تنکیو» گفت و بطرف جیب راه افتاد. وختی رسیدیم مو پریدوم روی صندلی عقب و ترسون و لرزون نشسوم تا رسیدیم به اتاق مترجم ها. دل و تو دلوم نبود. وقتی ما نا ول کرد با سرمترجمه به انگلیسی گفت: کارش خوب بود.
خیلی خوب از پس امتحان مترجمی بر اومد. «پاس» کرد. همین و بس. حال، بقیه مترجم ها هورا
کشیدن و گفتن باید شیرینی بدی که مویوم، دادوم. بله ما اینجوری مترجن شدیدم.
No comments:
Post a Comment