«ویلیام بریتل بنک» انگلیسی درسال 1872میلادی یا 1251 شمسی که مقارن میشود
با حکومت ناصرالدین شاه قاجار کتابی تخت عنوان «قجطی در
ایران» نوشته است که شامل مشاهدات
او از بندر عباس تا بندرانزلی میگردد. میگوید من در فاصلهء بوشهر- انزلی ناظر
فلاکت های قحطی بودم. زمان سفر او ماه آوریل یا فروردین ماه می باشد. اولین جسدی
را که دیده است مربوط میشود به زنی. میگوید: نزدیک شدن
به جسد بعلت تعفن شدید غیرممکن بود. اسب من بمحض رؤیت جسد در جا ایستاد. هر چه با
قنداق تفنگ باو ضربه زدم از جا جرکت نکرد. اینک رعد و برقی هم در گرفت و اسب از
ترس رم کرد. پایین پریدم که مبادا اسب مرا پا در زکاب بردارد و بعدآ استخوان های
شکسته ام در بیابان همانند سایر استخوان ها بر جای بماند. در صفجات
بعدی به تیر های تلگراف اشاره میکند که انگلیسیها تا هندوستان نصب کرده بودند. در
جایی میگوید: اردوگاه بعدی ما کازرون بود. برای خستگی در کردن قاطرها یک روز
توقف کردیم. برای من فرصتی فراهم آمد که مردم قحطی زده را از نردیک ببینم. یک روز
بعد از رسیدن ما عده زیادی به امید قوت و غذایی به نزدیکی اردوگاه آمدند. بعضی ها
روی زمین چمباتمه زدند. عده ای هم روی دیوار نشستند. بقیه هم روی زمین از بی حالی
دراز کشیدند: زن و مرد و کودک. حدود یک صد نفر. همه ژنده پوش و پاره پوره. بعضی ها
لخت عور بودند. اینها چنان بوی تعفنی میدادند که حتی از پشت دیوار هم برای من قابل
تحمل نبود. از هر سن و سالی. ولی وضع بچه ها فلاکت بارتر بود. زنها شبیه به عفریته
های افسانه بودند و مردها مثل کوتوله های مادر مردهء گور زا. در ادامه میخوانیم که در اصفهان با شیرنی گز آشنا
میشود و آنرا خیلی دوست می داشته. پژوهندگان تاریخ و وقایع نگاران دوره قاجار در
خصوص این قحطی مطالبی نوشته اند. شاید ذکر خوردن مردار و حتی خوردن اجساد یهودیان بنظر
اقرار آمیز بیاید. شاید دزدیدن بچه ها و کشتن و خوردن آنها قابل قبول نباشد، ولی
نگارنده خبر موثق دارد و با قاطعیت این موضوعات را تصدیق میکند. میگویند در قم کس
جرأت تنها راه رفتن در کوچه و معبر را نداشت. راست است! زنها را
می دزدیدند و میکشتند و میخوردند. راست است. گفته
میشود پدر و مادرهایی بچه های خودشان را کشتند و خوردند. راست است. مردم بی
رمق حال دفن کردن مرده ها نداشتند. راست است. هر محله
ای دخمه ای داشت که مردگان را بی کفن و دفن در آن می ریختند. این دخمه تا 50 سال
پیش موجود بود. این وقایع که در مدتی کمتر
از 100 سال بوقوغ پیوسته، صد سالی که مشتمل است بر 35 سال + 50 سال + باقیمانده ای
که وصل میشود به صد ها سال نکبت بار و سیه روزی. همه دلالت دارد بر پوچی حیات
مردمی فاقد سرپرست و سالار دلسور. پیشوایانی طماعی که یک سانت هم جلوی پای خود را ندیده
اند. یک انگلیسی بدون لشکر و سپاه از هندوستان برای جمع آوری اطلاعات بی باکانه در
ایران قحطی زده حرکت میکند. انگلستان برای کسب و کار و رفاه مردم خود هندوستان بد
تر از کازرون را مستعمره میکند و در خاک ایران و امتداد خلیج فارس ستون تلگراف یا
کابل تلگراف (راستی مخترع تلگراف و سوزن و نخ و انگشتانه کی بوده؟ یک مخترع
ایرانی نام ببرید.) نصب میکند تا با هندوستان در ارتباط باشد. بدور از حب و بغض
بگوید در این 70 یا 80 سال چه کالایی شکم این مردم قحطی زده را سیر کرده؟ دائی جان،
همهء بدبختی ها را بانگلیسی ها نسبت نده. 150-100 سال بعقب برگردد. بگو ببینم آنوقت هم
انگلیسی اینجا بودند؟ آگر آن ماده که در حال تعطیل شدن است از بین برود آیا مردم
کازرون و الباقی منبع تولیدی جانشین آن کرده است؟ برای داشتن استقلال اول باید نان
و آب مستمر داشت. نه اینکه از خارج بخری.
صنایع پیش کش.
No comments:
Post a Comment