Sunday, April 20, 2014

یادش بخیر





اردیبهشت. کوجه باغها. دیوار سنگچین باغها. درخت های میوه. شکوفهء های قشنگ هلو آلوچه زردآلو سیب. وزوز زنبورهای عسل. داخل شکوفه ها. وزش نسیم خیلی سرد. کت نازک. زیر درختهای میوه. روی پلاس خیس از رطوبت زمین. ترس و وحشت همه ساله امتحان نهایی از شش ابندایی تا شش دبیرستان. تراشیدن موی سر. مرتاض شدن. دل بریدن از هر هوسی. طبق رسم پسرها. نسل اندر نسل. غمی پشت پسله های دل. غم تنهایی. غم بی کسی. عم رها شدن توی دنیای بی سرو ته. آسمان آبی. چهل پسین های تعطیل ناپذیر بهار. رعد و برق شدید. بیرون زدن قارچ از زیر ماسه ها. قارچ سفید درشت خوراکی. سفت مثل گوشت دل گوسبند. رگبار شدید. فرار. پناه بردن بخانه. جلوی پنجره نشستن. باران را تماشا کردن. بر کوه خاکی مقابل. بزرگتر از تپه ولی یکدست خاکی. جاری شدن آب باران از قله. پیوستن بهم. پایین تر. گل آلودتر. ندیدن کسی تو کوچه. اگر هم دیده یشه بدون چتر. اصلن چتر چیه. فقط اسمشا شنیدم. آخ کاشکی منهم یک چتر داشتم. میگن اگه بالای سرت بگیری خیس نمی شی. راسی کی خلاص میشم از این کفش های خشک پینه دوری شده اروسی فراشی. خسته شدم. عید بیاد تا گیوه بپوشیم. زمسون گیوه سفارش دادم. من نه  یه بزرگتری. دو جورگیوه هس. کف لاستیکی و گیوهء ملکی. ملکی گرونه. تختش از چیدن باریکه های قدک آبی درست میشه. مثل آجر جینی. هر لایهء جدید روی لایهء قبلی. سفت کوبیدن به لایهء زیری. قدیم گیوه لاستیکی نبود چون لاستیک نبود. بعد از اومدن تایر کهنه ماشین بوجود آمد. رویه گیوه ها با دست بافته میشه. نخ پرک خیلی سفید و محکم. همه از میون رفتن. حیف بود. بافنده ها مردند. زن بودن. بعضی ها یهودی. آخه یهودیا بجر چارقد باقی و رو گیوه بافی اجارهءکار دیگه ای نداشتن. دورهء گیوه ها از چرم خام الاغ. بوی خوبی نداشت. اما بد هم نبود. بوی چرم خام خر. چرم دباغی نشده. هر روز سر راهم به مدرسه راهمو کج میکردم تا از جلوی گیوه دوز ها رد بشم. دزدکی نگاه کردن. سفت و سخت مشغول کار بودن. جرأت نمیکردم سراغ گیوه مو بگیرم. بهمن و اسفند کجا عید کجا. بیست و پنج ریال برای یه جفت گیوه. از این بیست و پنج ریال چقدر به رویه باف چقدر برای چرم دوره چقدر بابت لاستیک و نخ و سوزن و شمع چقدر میموند برای گیوه دوز. اما بیست و پنج ریال هم کلی پول بود. باشه عیبی نداره. عیده دیگه. لباس نو. گیوهء نو. ولی عید یواش یواش قدم ور میداره. اما بالاخره میاد. خیلی ذوق داشتم. یه روزی گیوه ها مو میگیرم. بو میکنم. همون بوی چرم خام خر. زیر بعلم میذارم. میام خونه. توی خونه پام میکنم. باش راه میرم. شبها میذارم ریر بالشم. خدایا کی برفا آب میشن. کی کوچه خشک میشه. یه دفعه قبلنا بچگی کردم و پوشیدم. خیلی اشتباه کردم. فکر کردم رمین خشکه. نه یخ زده بود. پا گذاشتم روش. یخش مثل کاغذ نارک بود. شکست. آب و گل شل پاشید بالا. دورهء گیوهء نازنینم گلی شد. هم اون چرکین شد و هم دل من. لعنتی. دیگه بحال اول بر نگشت. آخه مگه میشه عید آدم گیوهء نو نپوشه. خونه تاریکه. شیشه که نداره. همه اش در و پنجرهء چوبیه. پنجرهء آلتی. بجای شیشه کاغذ چسبودن. تاریک. شب که بشه مادر بزرگ لامپای هفت نفتی را روش میکنه. از ترس اینکه نشکنه میذارتش توی طاقجه. اول مرغا را جا میکنیم. طو طو طو طو. مثل بچه آدم پشت خروسه میاند. چه خروس با کفایتی. چه راه رفتنی. چه مدیریتی. بش حسودیم میشه. شبهایی که دیزی داریم عیش میکنم. آبگوشت توی کاسهء مسی سفید کرده کوچیک. با قاشق چوبی. قاشق فلزی بعدها اومد. «تلیت» کردن نون توی آبگوشتی که یک ورقه چربی پیاز روش وایساده. به به. چه نونی. چه عطری. چه طعمی. راستی اون «بذر» ها کجا رفت. منکه میگم توی دنیا هیج غذایی خوش مزه از آب گوشت نیست. شما چی. راسی مگه غدایی دیگه ای هم هست. دوغ ترش و کشک شور و اشکنه یا آش بنشن. دوغ توی زمسون. چه زجری. مادر برزگ برودی کرسی را جمع میکنه. میخاد خونه را سفید کنه. با چی. میره پای کوه و از معدنی طبیعی و آزاد نوعی خاک معروف به «گل اسپید» میاره. راسی چند قرنه با سواد ها بجای اسپید میگن سفید. اما«گل اسپید» در امان ماند. تغییر نکرد. روز سفیدکاری. روز عزاست. مادر بزرگ مثل سگ میشه. باهمه دعوا میکنه. یه لباس کار گل و گشاد از قدک رنگ نکرده و پاره بوره از گذر زمان بتن میکنه و با کهنه ای که داخل لگن دوغاب گل میزنه و با سر و صدای زیاد شلاق وار می کوبه به دیوار های سیاه شده از دود هیزم تنور. «گل اسپید» بوی خوبی داشت. گمونم از ترکیبات سرب بود. مثل سفیدآب که زنها می برن حموم باش چرک میکنن. قیافهء مادر بزرگ ترسناک بود. زن پیر باشه و بی دندون. یا با دندون ها کج و چوله و نیمه شکسته و صورتی پوشیده از دوغاب «گل اسپید». ادم زهره ترک میشه. اما یه روزی خونه سفید میشه. دیگه تنور هم روش نمیشه. میگفت عمو نوروز میاد. خاله عجوزه موهای سفید حنا زده اش را شانه میکرد و کرکشا از پنجره بباد سرد چارچار میداد تا ببره و نشون عمو نوروز بده و بگه که خاله عجوزه آب و جارو کرده و صد قلم «ارا». بیاد بدیدنش. ما بچه بودیم و از کارهایی که بزرگها با هم میکردن بی خبر بودیم. البته ما با جیوونا برزگ میشدیم. میدیدیم قوچ ها می پریدند کول میش ها. اونجای قوچه که مثل هویج بود را می دیدیم. مال ما کجا مال اون کجا. خنده داربود. برهء جندروزه هم می پرید کول بره های دیگه. راسی جرا. وختی به گاب و خری توی کوچه مشغول جفت گیری می شدن کوچیک و بزرگ وامیسادن تماشا. وای که خر نره چکار میکرد. دندون قروچه. ماچه الاغه تخت وامیساد. خدایا اینا دارن چکار می کنن. پس عمو نوروز هم میاد. خاله عجوزه با موهای حنایی قرمزش منتظره. اما میگن درست همون وختی که عمو نوروز میآد خاله عجوزه خوابش می بره. خاک تو سرش کنن. حالا چه وخته خوابه

No comments:

Post a Comment