Saturday, August 23, 2014

خواب و خیال





زمین گرد است و چرخان در سماوات

سمای تیره و اجرام بی هویت

یکی هارون نشسته بر سر تخت

صفوف چاکران در پیش و در پس

شکوه ذوالجلال بی کرامت

بوقت شادی و درد و غم و مرگ

سری چرخد بسوی این کر و لال



اگر بودی ترا مرکب ز انوار

اگر گشتی تو میلیون سال در سماوات

فقط خورشید و ماه و نجم بینی و بس

فلک گر هفت و گر هشت ما را چه

ترا آب است در کوزه و تشنه لب گردی

ترا یاراست در خانه و بی غمگساری

بچرخان چشم بینا را تو اینک

نگه کن اندرون بسته در ها



بروز روشن هرکس سایه دارد

گهی سایه به پیش و گاه در پس

چو دنیا شد پدید از سایه روشن

ترا یاری است همزاد و همره

گهی پیشت رود گاهی بدنبال

تو در خوابی ولی او هست بیدار

خبرها میدهد از خوب و از بد

سخن ها گویدت هر گاه و بی گاه



فرا ده گوش و بگشا دیده دل

همان دم که بخوابد مرکب عقل

به آنی رهنمونت میشود او

ترا راه نکو دارد فرا رو

گهی جانت رهاند از دم مرگ

گهی راهت نماید در شب تار

بود همراه تو تا لحظهء مرگ

چو اندامت فرو باشد ز پیری

ویا از حملهء دیوان بد کیش

شود خاموش و ساکت در چنین وقت

بگرید یا بخندد از غم و درد

که او در خانه بود و ما بسی غافل

ولی تو در پی خواب و خیالات


No comments:

Post a Comment