Thursday, February 5, 2015

دایی جان

PFC

http://jonlieffmd.com/blog/human-brain/only-crows-and-humans-can-do-it


الیاس و خضر هر دو برادر بودندی. هر دو آب حیات نوشیدندی. هر دو حی القیوم شدندی. الیاس فرمانروای دریا ها و خضر حاکم بر و بیابان. الیاس در زمان «احب» پادشاه یهود، 900 سال قبل از میلاد مسیح، زندگی میکرده است. الیاس بزبان عبری یعنی: <من یهوا یا «الله» را می پرستم>. مردم را به ستایش یهوا دعوت میکرد. مرده زنده میکرد. وقتی «احب» قصد جان الیاس کرد، الله به الیاس گفت که از خاک اسرائیل فرار کند و به اردن برود. در آنجا کلاغ هایی خوراک او را تأمین کردند. دیگر اینکه الیاس علیرغم خشک سالی از آب رودخانه نوشید تا آب رود خانه خشک شد. آنجه در این قصه مهم است موضوع کلاغ است و هوشمندی این پرنده. دانشمندان عصر حاضر ضمن تحقیقات در یافته اند که انسان و کلاغ 300 میلیون سال قبل هردو جانوری واحد بودند، جانوری بینابین جونده و خزنده. مسلم است که این جانور بکمک قوهء غریزی زندگی میکرده است و فاقد «کنسیانس» بوده، اما اینک در آناتومی معز انسان و کلاغ مشاهده میشود که در لایه های مغز این دو موجود دو ناحیه یافت می شود بنام های «پی اف سی» در آدم و «ان سی ال» در کلاغ که هر یک مرکز تعقل  و استدلال و برهان می باشد، با این تفاوت که مکان این مراکز در مغز هریک متفاوت است. بهمین قیاس در آزمایشات ثابت شده که کلاغ از توانایی «کنسیانس» برخوردار می باشد. «کنسیانس» به انسان و کلاغ این توانایی را میدهد که بتواند از تعقل برخوردار شود و دیگر اینکه بتواند خود را در عالم هستی ببیند و از «اینس تینکت» که  همانا غزیره می باشد و برنامه ایست از قبل تنظیم شده فاصله بگیرد، اما این توانایی در همه افراد بشر حاصل نشده و میلیون ها نفر هنوز از حکم غریزی بی اختیار متابعت میکنند. کلیهء اعمال این افراد همانند احشام است: بمیدان جنگ میروند. از مرگ واهمه ندارند. از صوت و صدایی که در کله اشان طنین انداز است متابعت میکنند و علی الظاهر شکل آدمیزاد دارند.

Monday, February 2, 2015

دسته بندی زنان





و اما بدان که نسوان را سه دسته باشد: دسته اول آنان که بین 13 و 30  سال قرار دارند. دسته دوم آنان که بین 31 و 50 سال واقع اند و دسته آخر آنان که از 50 ببالا باشند. دسته اول در هر دین و مذهب جوان است و دلبرا و از خود راضی. چه در چادر و چاقچور باشد و چه در بیکینی و لب ساحل. دسته دوم بفهم نفهم بمرور زمان اعتماد به نفس خود را از دست میدهد ولی سخت می کوشد تا بکمک بوتاکس و موتاکس و ژل و مل و حنا و وسمه و سرمه و سفیدآب و کیس چرک و سنگ پا خود را قانع کند که هیچ اتفاقی نیفتاده. دسته سوم  هم تکلیفش روشن روشن است. چه بسیارند اینها در کوچه و بازار. قبول کرده اند که ... اما بازهم نمی خواهد قبول کند که صد در صد کارش تمام است. هر روز شعارش این است: کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟ هریک از این سه دسته دست بکار های عجیبی می زنند علی الخصوص دسته اول. فرقی نمی کند که در اوغانستان باشند یا درمیامی. در اوعانستان بچنگال طالبانی ها می افتتند ولی در اماکن دیگر جان سالم بدر می برند ولی همین خاطره هاست که نشخوار دوران بعدیش می شود. بد بخت دسته دومی ها. اینها دچار «دپرسیون» می شوند زیرا بمرور چشم بصیرت پیدا می کنند و مدعی می شوند که مرد بدرد بخوری در تیر رس پیدا نمی کنند. در این مرحله بد عنقی آنها شروع میشود و مرتب قر میزند که حیف از من نبود که به توی اکبیر شوهر کردم. دسته سوم که از همه جا رونده و مانده شده اند در سرزمین طالبانی ها اهل سجاده و زاد المعاد می شوند یا در فرنگستان به باغچه بانی رو می آورند. در عین حال خیلی هم عصبانی هستند و باخود میگویند مگه من از عروسم چی کمتر دارم. شلوار سفید چسبان یا لگینگ مکش مرگ من می پوشد و توی خیابان پرسه می زند. هر مردی که از کنارشان می گذرد چند قدم جلوتر با پر رویی سر بر میگرداند تا ببیند صاحب این لگها کیست، ولی خدا نصیب نکند آن قیافه ها را که در سکوت فریاد میزند ددم وای. حال دستهء سومی عصبانی می شود و بخود میگوید: تا چشمت چارتا بشه. اونخت که جیک مسونت بود فکر زمسونت بود؟ پشیمانی دیگر سودی ندارد.